کد مطلب:298725 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:201

نطق تاریخی عمر بن الخطاب در مورد واقعه ی سقیفه


ابن اسحاق واقعه سقیفه را از نطق تاریخی عمر بن خطاب، خلیفه ی دوم كه در خطبه ی نماز جمعه مسجد مدینه ایراد نمود نقل می كند. ارزش این نطق تاریخی در این است كه، عمر خود از شاهدان عینی واقعه ی سقیفه بود و هم مهمترین نقش را در آن لحظات حساس ایفا نمود وی كسی بود كه در واقعه ی سرنوشت ساز سقیفه ابتكار عمل را در دست داشت و در واقع باعث تحریك مسلمانان در انتخاب ابوبكر در امر خلافت بود. [1] .


عبدالله بن عباس از عبدالرحمن بن عوف نقل می كند: عمر در مراسم حج شنید كه فردی گفته است: اگر عمر مرده بود من با فلان كس بیعت می كردم، عمر با شنیدن این سخن بسیار خشمگین شد و گفت: امشب با مردم علیه كسانی كه می خواهند قدرت را برای خودشان غضب كنند، سخن می گویم و به آنها اخطار می دهم. [2] .

عبدالرحمن بن عوف می گوید من به عمر بن خطاب گفتم: ای امیر مؤمنان در مراسم حج غوغا و شورش می شود زیرا بیشترین حاضران در مجلس تو آنان (طرفداران علی علیه السلام) هستند، بیم دارم اگر سخنی بگویی، نفهمند و تعبیرات مختلف كنند. تا بازگشت به مدینه صبر كن، زیرا مدینه خانه ی سنت است و می توانی با فقها و اشراف به طور خصوصی در این امر مشورت كنی. [3] .

بلاذری در انساب الاشراف، واقعه سقیفه را از طریق ابن عباس چنین نوشته است: عمر چون از سفر حج برگشت در روز جمعه بر منبر رفت و گفت: به من خبر رسیده است كه زبیر گفته است اگر عمر مرده بود ما با علی بن ابی طالب بیعت می كردیم و می گویند، بیعت با ابوبكر، امری عجولانه بود، به خدا سوگند این سخن دروغ است. [4] .


امّا در سیره ابن هشام از طریق ابن عباس آمده است: عمر گفت: در واقع، بیعت ابوبكر، غیر منتظره و عجولانه بود ولی خداوند مسلمین را از شر آن حفظ كرد و بعد از این هر كس بدون مشورت با مردم در انتخاب خلیفه عمل كند او را بكشید! و از شما كسی نیست كه چون ابوبكر مردم تسلیم وی شوند. و كسی نیست كه بتواند با او برابری كند ومثل او باشد. [5] .

سپس عمر داستان سقیفه را بیان می كند.

در سیره ی ابن هشام از قول ابن اسحاق چنین آمده است: قصه ی ما چنان بود كه وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله درگذشت، انصار در سقیفه بنی ساعده پیش سعدبن عباده (علیه ما مهاجرین) جمع شدند و علی بن ابی طالب و زبیر و طلحه در خانه ی فاطمه و بقیه مهاجرین به سوی ابی بكر و بنی عبد الاشْهَل با اُسَید بن حُضیر بودند. [6] .


من (عمر) به ابوبكر گفتم، بیا به نزد برادران انصارمان برویم. [7] در راه با دو مرد پارسا، عُویم بن ساعد و مَعْن ابن عَدی كه در بدر حضور داشتند، برخورد كردیم از ما پرسیدند، ای گروه مهاجر كجا می روید. گفتیم، پیش برادران انصار. آنها به ما گفتند برگردید خودتان كارتان را انجام دهید و تصمیم بگیرد كه انصار با سعد بن عباده بیعت كردند. من گفتم ما سوی آنها می رویم. [8] .

چون به سقیفه رسیدیم، سعدبن عباده رئیس قبیله خزرج، در حالی كه بیمار بود، اشراف و بزرگان در اطراف وی جمع شده بودند. پس از آنكه ما نشستیم، سخنران انصار، خداوند را به طور شایسته ای ستایش نمود و چنین ادامه داد كه ما انصار خداوند هستیم و لشكر دین اسلام و شما مهاجرین از ما هستید و آمده اید در مدینه بین ما ساكن شوید، همی سخن گفت تا بدان جا رسید كه می خواستند قدرت را تماماً از دست ما بگیرند و ما را در امور دخالت ندهند. [9] .

عمر ادامه داد، وقتی كه سخنان مرد انصاری تمام شد من خواستم، سخنان


جالب و مناسبی كه در راه به سقیفه در ذهنم آماده كرده بودم بیان كنم، كه ابوبكر گفت: ای مرد محترم، آرام باش، وقت سخن گفتن تو نیست. ابوبكر از من داناتر و آرام تر بود و به طور شایسته، آنچه را كه من در ذهن داشتم بیان كرد. وی به انصار گفت: آنچه كه درباره ی خودتان گفتید شایسته آن هستید و ما تصدیق می كنیم. [10] .

سپس ابوبكر برای برتری مهاجر بر انصار چنین استدلال آورد: ما اولین ایمان آورندگان به اسلام هستیم و مردم در دین از ما پیروی كردند، و ما از نسب و خویشان رسول خدا هستیم و مسكن ما در مركز (مكه) است و اعراب در برابر هیچ قومی به جز قریش تسلیم نخواهند شد و شما وزیران در دین اسلام بودید و پیامبر سفارش شما را به ما نموده است كه به نیكوكارتان احترام گذاریم و از بد كارتان درگذریم، اگر حكومت از آن شما بود، سفارش شما را به ما نمی فرمود. و حتماً از حاضرین در این مجلس شنیده اید كه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود: «الائمه من القریش» «رهبران از قریش هستند». [11] .

ابن اثیر در الكامل می نویسد: ابوبكر گفت: «ان العرب لا تعرف هذا الامر الا القریش...» [12] همانا عرب به جز برای قریش این امر را نمی شناسد. پس به


نعمتی كه خداوند به ما ارزانی داشته است نباید حسادت بورزید. [13] حُباب بن مُنذر كه از بدریون بود گفت: «مِنّا امیرٌ وَ مِنْكُم امیر، فانّا و الله ما تَنْفَسُ هَذا الامر مِنكم اَیها الرهط و لكنّا نخاف ان یلیها اوقال یَلیه اَقوامٌ قتلنا آباءهم و اَخَوتَهُم فقام عمر- رضی الله عنه- فقال: هیهات لا یجتمع سیفان فی غمد واحد، اِنه والله لا یرضی العرب ان تؤمركم و بینها من غیركم...». [14] .

امیری از ما و امیری از شما انتخاب شود. ما خوف داریم كه كار ما به دست كسانی واگذار شود كه در جنگها، پدران و برادرانشان به دست ما به هلاكت رسیدند و آنان در صدد انتقام جویی از ما برآیند.

عمر برخاست و گفت: هرگز دو شمشیر در یك غلاف نگنجد، به خدا سوگند عرب به حكومت كسانی كه از خویشان و قبیله پیامبر نباشد راضی نمی شود. و چه كسی می تواند در سلطنت پیامبر و میراث او با ما منازعه كند، مگر كسی كه در راه باطل گام نهد و خویشتن را به هلاكت فرو برد.

حباب بن منذر بار دیگر برخاست و گفت: ای گروه انصار خلافت از آن شماست و نگذارید از دست شما خارج شود. اینان همان كسانی هستند كه در


مقابل دین تسلیم نشدند مگر از ترس شمشیرهای شما... و چنین ادامه داد كه: من مرد دانا و با تجربه ای هستم، اگر بخواهید می توانیم كار اسلام را به مانند نخست به ضعف و زوال برگردانیم، و هر كه پیشنهاد مرا رد كند با شمشیر خود، بینی او را به خاك مذلت می مالم، عمر گفت: اگر چنین كنی خدا ترا خواهد كشت. حباب بن منذر گفت: خدا ترا بكشد و نزاع بین آنان سخت شد. [15] ابو عبیده جراح فریاد زد: ای گروه انصار، شما نخستین یاران اسلام بودید، پس نخستین كس نباشید كه تغییر و تبدیل در اسلام بوجود آورد. [16] .

اجتماع انصار در سقیفه بنی ساعده برای تعیین سرنوشت و وضع سیاسی بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بود كه مبادا مكیان (قریش) بر آنان، استیلاء یابند، و ضاهراً ریاست سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج مورد اتفاق آنها بود اما دو قبیله ی اوس و خزرج دشمنی و كینه ی دیرینه داشتند كه پیامبر آن را خاموش كرده بود ولی در سقیفه بنی ساعده با سخنان اسید بن حضیر از قبیله ی اوس، آن داستانهای عصر جاهلیت را كه بین دو قبیله بود زنده كرد و بشیر بن سعد، پسر عموی سعد بن عباده از روی حسادت و كینه و رقابت كه به قبیله ی خزرج داشت سیادت قریش را بر قبیله خود مطلوبتر از قبیله ی رقیب (خزرج) دانست و جانب عمر و ابوبكر را گرفت. [17] .

پس از آنكه نزاع و گفتگو بین اوس و خزرج و مهاجرین بالا گرفت ابوبكر دست عمر و ابوعبیده را بالا گرفت و گفت: «این عمر بن خطاب است كه پیامبر برایش دعا كرد، خدایا دین را به او سربلند گردان و این ابوعبیده است كه پیامبر


خدا گفته است: او امین است، با هر كدام كه خواستید بیعت كنید» [18] اما هیچ كدام این امر را نپذیرفتند و گفتند ما هرگز از كسی كه به جای پیامبر امامت نماز را به عهده داشت و یار پیامبر در غار بود پیشی نخواهیم گرفت [19] عمر بن خطاب از فرصت استفاده كرد و با توجه به دو ویژگی فوق ابوبكر با او بیعت نمود و پس از وی بشیر بن سعد و اسید بن حضیر، ابوعبیده جراح و سالم غلام حذیفه بیعت نمودند و مردم حاضر در سقیفه نیز برای بیعت با وی هجوم آوردند كه مرد انصاری گفت: سعد را كشتید، عمر گفت خدا او را بكشد كه او صاحب فتنه است. [20] .

روایت شده است كه: در سقیفه از نام علی علیه السلام نیز یاد شده است. عبدالرحمن بن عوف به انصار گفت: شما امتیازات خودتان را دارید اما كسانی چون، ابوبكر، عمر و علی علیه السلام را ندارید. [21] .

منذر بن ارقم گفت: حقیقتاً در میان شما مردی است كه اگر جویای قدرت باشد، هیچ كس درباره ی شخصیتش نمی تواند بحث و مجادله كند و آن مرد علی بن ابی طالب است. [22] ابن اثیر در الكامل می نویسد: هنگامی كه انصار در سقیفه بنی ساعده به اهداف خود نائل نشدند، گفتند: «لا نبایع الا علیّا... و قال الزبیر:


لا اُعمد سیفاً حتی یُبایعُ علیّ، فقال عمر: خذوا سیفه واضربوا به الحجر...» [23] .

ما جز با علی با كس دیگری بیعت نمی كنیم... و زبیر گفت شمشیرم را غلاف نمی كنم تا اینكه با علی علیه السلام بیعت كنند، پس عمر گفت: شمشیرش را بگیرید و به سنگ زنید...

به راستی لحظه ای كه در سقیفه بنی ساعده با ابوبكر بیعت شد در تاریخ اسلام نقطه ی تحولی شد كه بهترین دوره ی اسلام را كه حكومت، حقانیت خود را از آسمان می گرفت به پایان برد و روزگار دیگری را آغاز كرد. [24] .


[1] ر. ك: تشيع در مسير تاريخ، ص 25.

[2] ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربي جلد چهارم، ص 307، تاريخ طبري، جلد چهارم، ص 1330، الكامل، متن عربي، ص 326.

[3] ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربي جلد چهارم، صص 308- 307، تاريخ طبري، جلد چهارم، ص 1331. در اين صفحات آمده است: «يا اميرالمؤمنين، لا تفعل فان الموسم يجمع رعاع الناس و غوغاءهم... فأمهل حتي تقدم المدينة، فانها دارالسنة و تخلَّص باهل الفقه و اشراف الناس،... فيعي اهل الفقه مقالتك...».

[4] ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول، حديث 1176، ص 581. به سند از ابن عباس «... بلغني ان الزبير قال: «لو قدمات عمر، بايعنا عليا، و انما كانت بيعة ابي بكر فلتة، فكذب والله».

[5] ر. ك: سيره ي ابن هشام، متن عربي جلد چهارم، ص 309 «... ان بيعة ابي بكر كانت فلتة فتمت الا و انها كانت كذلك الا ان الله وقي شرها وليس فيكم من تنقطع الاعناق اليه مثل ابي بكر، فمن بايع رجلاً عن غير مشورة من المسلمين...» هم چنين رجوع شود به: المصنف في الاحاديث والاثار، جلد هشتم، ص 570، انساب الاشراف جلد اول، حديث 1181، صص 584- 583 و علي و فرزندانش، تأليف طه حسين، ترجمه ي محمد علي شيرازي، انتشارات گنجينه، 1354، چاپ چهارم، ص 10.

[6] ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربي جلد چهارم، ص 309 و 307، و هم چنين رجوع شود به كنزالعمال في سنن الاقوال والافعال، تأليف: متقي هندي، مؤسسه الرسالة بيروت، (1399 ه 1979 م)، جلد پنجم، حديث 1413، ص 644.

[7] ر. ك: اسرار آل محمد صلي اللَّه عليه و آله، ص 36، شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم، صص 7- 6 در اين صفحات آمده است، چون خبر اجتماع انصار در سقيفه به عمر رسيد، ابوبكر در منزل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود، عمر سه بار معن بن عدي را به نزد ابوبكر فرستاد تا اينكه ابوبكر از خانه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خارج شد و با عجله به سوي سقيفه رفتند.

[8] ر. ك: سيره ابن هشام، متن عربي، جلد چهارم، ص 309 سيره ابن هشام، ترجمه ي اسحاق همداني، جلد دوم، ص 1116، مسند، مسند، حنبل، جلد اول، صص 57- 55 و كنز العمال، جلد پنجم، حديث 1414، ص 645.

[9] ر. ك: سيره ي ابن هشام، متن عربي جلد چهارم، ص 309، سيره ابن هشام، ترجمه ي اسحاق همداني، جلد دوم، ص 1117، هم چنين جهت اطلاع از سخنان سعد بن عبادة در سقيفه قبل از ورود مهاجرين رجوع شود به: الامامه والسياسة، جلد اول، صص 13- 12، الكامل، متن عربي، جلد دوم، ص 328 و شرح ابن ابي الحديدي، جلد ششم، ص 6.

[10] ر. ك: سيره ي ابن هشام، ترجمه ي اسحاق همداني، جلد دوم، ص 1118، شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم، ص 7. در كتاب فاروق اعظم، ص 36 آمده است: عمر تند طبع و خشن بود و زود در برابر مسائل خلافِ عقيده اش عصباني مي شد. (احتمالاً به همين دليل بود، ابوبكر به او اجازه سخن گفتن نداد).

[11] ر. ك: الامامة والسياسة جلد اول، ص 13، عقدالفريد، جلد چهارم، ص 258، انساب الاشراف بلاذري، جلد اول، حديث 1181، ص 584 و شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم، ص 7.

[12] ر. ك: الكامل متن عربي، جلد دوم، ص 326.

[13] ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول ص 23.

[14] الامامة والسياسة، جلد اول، ص 15. هم چنين رجوع شود به: سيره ي ابن هشام، متن عربي، جلد چهارم، ص 311، الطبقات الكبير جلد سوم، ص 129، طبري، جلد چهارم، ص 1332، عقدالفريد، جلد چهارم، ص 257، انساب الاشراف، جلد اول حديث 1177، ص 582، الكامل، جلد دوم، ص 329، شرح ابن ابي الحديد، جلد دوم، ص 24 و حياةالصحابة، محمد يوسف كاندهلوي، دارالكتاب عربي بيروت، چاپ دوم، (1410 ه 1990 م)، جلد اول، ص 384.

[15] ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 15، سقيفه، تأليف منتظرالقائم، ص 24.

[16] ر. ك: الامامة والسياسة، جلد اول، ص 15. تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 522.

[17] ر. ك: الامامة والسياسة، ص 16، انساب الاشراف بلاذري، جلد اول، حديث 1117، ص 582، الطبقات الكبير، جلد سوم، جزء اول، ص 129.

[18] تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 522.

[19] طبقات، جلد دوم، صص 272- 270، انساب الاشراف، جلد اول، ص 579.

[20] ر. ك: انساب الاشراف، جلد اول، حديث 117، ص 582، الطبقات الكبير، جلد سوم، جزء اول، ص 129، شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم ص 19.

[21] تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 523، طبري، جلد چهارم، ص 1332 و شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم، ص 19.

[22] ر. ك: تاريخ يعقوبي، جلد اول، ص 523. طبري جلد چهارم، ص 1332 و شرح ابن ابي الحديد، جلد ششم، ص 19.

[23] الكامل، جلد دوم، ص 325 هم چنين رجوع شود به: تاريخ طبري، جلد چهارم، ص 1328.

[24] ر. ك: فدك در تاريخ، ص 65.